یلدا جان:
انسانهای احمق نه از کتاب خوششان می آید نه از فیلمهای مفهومی و نه هر چیز که آنها را وادار به تفکر کند.
انسانهای کمی احمق تا حدودی کتاب خوانده اند،البته به دلیل اینکه بتوانند مدارک تحصیلی خود را تکمیل کنند
انسانهای رمانتیک شعر میخوانند،رمان های عاشقانه را دنبال میکنند
انسانهای باهوش با معادلات سر و کار دارند،ریاضیات و فیزیک و از این دست...
انسانهای پیشرو اما درگیر فلسفه میشوند،همیشه در ذهنشان پر از سوالات بی پاسخ تجمع کرده است،آنها را از نوجوانی شان میتوانی بشناسی،گاه سوالاتی میپرسند که شما را به چالش میکشند و پرده هایی را کنار میزنند که وحشت زده میشوید،اگر تویی که این را خواندی نخست وزیر یا رییس جمهور کشورت هستی فرهنگسراها را به انسانهای احساساتی
سیاست را به باهوش ها
و آینده ی میهنت را به فیلسوفانت بسپار
"آندره ژید
مصاحبه با روزنامه ی دیلی تلگرام
سال 1925"
زینب جان:
من یه سوال در این باره مطرح کنم؟
چه چیزی باعث می شه که یه انسان پیشرو باشه یه انسان احمق؟
ممکن نیست کسی به خاطر اینکه توی خوشی غرقه پیشرو بودن به ذهنش نرسه و کسی به خاطر اینکه توی بدبختی غرقه؟
یا اینکه شرایط مهم نیست، کسی که احمق باشه تحت هر شرایطی احمقه و پیشرو تحت هر شرایطی پیشرو؟ اینطوری یعنی به جیر ذاتی برخی احمقند و برخی پیشرو؟
یلدا جان:
به نظر من هر چیزی ممکنه و به اندازه ی آدم های روی زمین تو هر لحظه ای میشه تعاریف مختلف از واژه ها داشت ...اینم نظر آندره ژید بوده، و به نظرم میشه کمی در موردش اندیشید ... ☺️
زینب جان:
تعاریف از واژه ها بله ولی تعاریف از آدما و برچسب زدن بهشون...
هیچکس دوست نداره احمق باشه
اما واقعا چرا بعضی ها فکرشون بزرگ تره
یلدا جان:
وقتی تعاریف آدما از واژه ها متفاوت باشه ... ماهیت برچسب ها و برچسب پذیر بودن یا نبودنشونم فرق میکنه چون طرز فکر و دنیاشون متفاوت میشه ... اوووم به نظرم درک نکردم سوالتونو ... ولی یه چیزی بگم خیلی ها الان آرزو دارن که احمق باشن تا کمتر درد بکشن ... خب هرکس یه جوریه یکی فکرش بزرگه یکی مغز فندوقیه، قشنگیش به همینه دیگه ... حالا باز فکر بزرگ از نظر آدمای مختلف شکلای متفاوت داره ... زندگیه دیگه ...
سینا جان:
با تشکر از یلدا بابت این نقل قول زیبا و سپاس از شما به خاطر سوال تامل برانگیزتون
به نظر من هم البته یکمقدار صحبت های آندره ژید تند میرسه اما اگه از این زاویه بهش نگاه بشه کرد که انسان ها نه بخاطر اینکه "احمقند" کتاب نمیخوانند و فیلم نمیبینند. که چون کتاب نمیخوانند "احمق" هستند. . .
از این منظر یکمقدار مطلب تلطیف میشود چون دیگر گروهی برچسب مادام العمر و مادرزاد به عنوان پیشرو یا ... نخواهند خورد.
هرچند هنوز نمیدانم چقدر بشود قاءل به این تقسیم بندی ها شد.....
خانواده ای سه نفره متشکل از دختر کوچک، مادر و پدربزرگ که برای مدتی توی خونه شون فیلم برداریه و دختر کوچیک خانواده، میترا، مشتاق میشه تا از اون هم فیلم بگیرن و توی بخشی از فیلم باشه و کارگردان از فیلم بردار میخواد تا الکی وانمود کنه از دختر فیلم میگیره اما میترا متوجه دروغی بودن فیلم برداری میشه. فیلم بردار عذاب وجدان میگیره و تصمیم میگیره یک فیلم کوتاه از میترا بسازه. ازش میخواد از یکی از انار های درخت انارشون نقاشی بکشه اما وسط نقاشی کشیدن مادرش ازش میخواد برای خرید برن. باد پنکه کاغذ نقاشی رو به حیاط میندازه و پدربزرگ اناری که مدل نقاشی بود رو میخوره به جز یک دانه از انار رو که درشت ترین وزیبا ترین دانه بوده و میره بخوابه. میترا وقتی برمیگرده و متوجه میشه انارش توسط پدربزرگ خورده شده میزنه زیر گریه و شروع میکنه به کشیدن نقاشی انار خورده شده. پوست باز شده انار رو سیاه سفید می کشه و تنها دانه ی درشت باقی مونده رو قرمز. و بعد نشون دادن تصویر نمره ی 20 زیر نقاشی میترا..
یلدا جان:
به نظر من اولین چیزی که میرسونه مواجهه و واکنش طبیعی و بی ماسک میتراست که تونسته محیط اطرافش را همراه کنه ... و تسلیم نشدن و خلاقانه عمل کردن در بحرانی ترین شرایط که منجر به نتیجه گرفتن هم شده ... تجربه ی راهی نامتعارف و دستیابی به کلی چیز که ساده ترینش بیست گرفتن در نقاشی بوده
شایدم بشه اینجوریم نیگا کرد که فیلمی که توش بازی میکرده چندان هم مهم نبوده چون وسطش کارای دیگه ای از زندگی واقعی رو انجام داده و تهش بازیگر نشده بلکه با بازیه درست برنده شده
سینا جان:
چیزی که من برداشت کردم ازین خلاصه: داستان روایت کودکیه که در شکل گرفتن داستان کلی زندگی خانوادش (فیلم برداری نمادینه) با اینکه علاقه داره شریک باشه، اما بازی داده نمیشه.
تنها وقتی اصرار میکنه بازهم به طور دروغین سعی میکنن نقشی بهش بدن که او مثل همه کودکها متوجه تصنعی بودن دعوت اونها به همکاری میشه.
و درنهایت نقش کودک رو در حد نقاشی کشیدن (وبازی در دنیای خودش) محدود میکنن. که باز اونهم واقعی نیست. چوت اگر فیلمبرداری واقعی بود وسطش مادرش اونو برا خرید کردن نمیبرد.
خلاصه همین نقش هم همراهه با گرفته شدن فرصتها و حقوق کودکیش (انار) یا به تعمد یا از بد حادثه.
اما او از همین محدودیت ها استفاده میکنه و نهایتا نقش خودش رو رسم میکنه. شاید اون یه دونه انار باقی مونده سمبلی از خود دختر باشه...
نمره بیست رو هم خود نویسنده به دختر میده