سینا جان:
یکی ازکتابایی که من گرفتم "مشتی بر پوست" اثر هوشنگ مرادی کرمانیه. (که تازه امشب وقت کردم مرورش کنم!!)
داستان در مورد پسری به نام موشو است که همچنان که حتما حدس زدید در مقطعی از زندگیش برای کسب معاش به تنبک زدن در کوچه و بازار مشغول بوده...داستان مخلوطی از تلخی داستانهایی به سبک ریالیستی و شوخ طبعی ظریف مرادی کرمانی و توصیفهای دقیق از فرهنگ بومی مناطقی از ایران رو گرد هم آورده....
بخش کوتاهی از داستان:
موشو توی کلانتری کنار دست فروشها، ولگردها و گداها نشسته بود. زانوهایش را بغل گرفته بود. پاسبانی جواب و سوال میکرد و روی کاغذ مینوشت.
نوبت به موشو رسید:
- اسم و فامیل؟
- جعفر رضانژاد
پاسبان نوشت «جعفر رضانژاد» معروف به «موشو» و لبخند زد:
- - «موشو» هم بهات میگویند، همه میشناسنت. سواد؟
- نه ندارم. ولی مدرسه رفتم. سواد یاد نگرفتم.
پاسبان دست از نوشتن کشید. موضوع برایش جالب بود.
- یعنی چه؟ مدرسه رفتی و سواد یاد نگرفتی؟ خنگ بودی؟!
- توی مدرسه بعضیاز بچهها سر به سرم میگذاشتند. مسخرهام میکردند. برایم شعر ساخته بودند و با هم می خواندند.
- چه میخواندند؟
- دم میگرفتند و میخواندند: «موشو تنبکی، تنبکه وردار – بیا جلو کلاس، وایستا خبردار»........
گلنوش جان:
راجع به پسربچه اى که همراه با پدرش در کوچه ها و بازار تنبک مى زند و اواز مى خواند. با گذشت چندین سال پدرش را از دست مى دهد اما به کار او ادامه میدهد. یک روز در کوچه اى مشغول به تنبک زدن و خواندن مشغول بود که پلیس او را میگیرد و تعهد میدهد که دیگر تنبک نزند. از ان روز به بعد همراه مادرش در بازار به دنبال کار آبرو مندى میگردد که ادامه ى داستان شروع میشود.